الکتروپیکنیک
 
 

نمی دانم دلم گم شده یا اونی که دل به او سپردم!

نمی دانم عشقم گم شده یا معشوقم

.

نمی دانم اعتماد بی جا کردم یا بی جا به من اعتماد کردند

.

نمی دانم لیاقت او را نداشتم یا او لایق من نبود

.

نمی دانم من در حق عشقمان خیانت کردم یا او. او قدر ندانست یا

من, نمی دانم

…..

نمی دانم خدا این را قسمت ما کرد یا ما خود قسمت را رقم زدیم

.

نمی دانم چرا وقتیکه دل بستن سهل است, دل کندن آسان نیست

.

نمی دانم خدا به ما “دل” داد تا از دنیا ببریم یا دنیا رو داد تا دل بکنیم

هنوزنمی دانم با بودن او زندگی سخت است یا بی او

.

تحمل جای خالیش توی تک تک لحظه ها سخت تر است یا

نمی دانم شکستن غرورم سخت تر است یا شنیدن صدای شکستن قلبم

.

نمی دانم تو به من “عشق” را آموختی یا می خواهی “نفرت” را یادم بدهی

.

نمی دانم که بگویم: “چرا آمدی؟” یا بپرسم که: “چرا رفتی؟

من نمی دانم, تو به من بگو

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 22:47 :: توسط : رمینا خدایی

اگردماي فلزات مختلف را تا دماي معيني(دماي بحراني) پايين اوريم پديده شگرفي در انها اتفاق مي افتد كه طي ان به ناگهان مقاومتشان را در برابرعبور جريان برق تا حد صفراز دست خواهند داد .وتبديل به ابررسانا خواهند شد.

(البته موادي مانند نقره نيز هستند كه مقاومت ويژه شان حتي در دماي صفر درجه كلوين نيز صفر نمي شود).هرچند در اين دما ميتوان بسياري از مواد را ابر رسانا نمود محققا ن براي رسيدن به چنين دمايي مجبورند از هليم مايع ويا هيدرژن استفاده كنند كه بسيار گرانند .

امروزه ابر رسانايي را در موادي ايجاد مي كنند كه دماي بحرانيشان زيادتر از 77 درجه كلوين است كه براي رسيدن به چنين دمايي از ازت مايع استفاده مي كنند كه نقطه جوشش 77 درجه كلوين است.




 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 22:45 :: توسط : رمینا خدایی

امروزه، ايده‌اي كه در ذهن تسلا بود، دوباره جان گرفته و شركت‌هاي بسياري در حال مطالعه بر روي راهي براي انتقال الكتريسيته بدون استفاده از سيم و البته در مقياس‌هايي محدود‌تر از آنچه كه مورد نظر تسلا بود، هستند. به عنوان مثال، شركت "واي تريسيتي"2 توانسته است انرژي الكتريكي لازم براي روشن كردن يك تلويزيون ال سي دي از فاصله چند متري و بدون استفاده از سيم را ارسال كند. دانشمندان اميدوارند بتوانند انرژي مورد نياز وسايل برقي كوچك از جمله حسگر‌هاي نصب شده در ساختمان‌ها و حتي ماشين‌آلات صنعتي كوچك را با كمك فرستنده‌هاي مايكروويو بي‌‌سيم نصب شده در فواصل مشخص تامين و ارسال كنند.

شايد شما هم آرزو كرده‌ايد كه اي كاش مي‌توانستيد گوشي تلفن همراه خود را از راه دور و بدون نياز به اتصال به پريز برق شارژ كنيد و يا اين‌كه وسايل الكتريكي خود را در هر جا كه مي‌خواهيد و به صورت بي‌سيم به كار اندازيد. جالب است بدانيد كه دانشمندان از سال‌ها پيش به فكر تحقق اين آرزو‌ها بوده‌اند. يك قرن پيش بود كه نيكلا تسلا ايده انتقال الكتريسيته بدون استفاده از سيم را مطرح و پيگيري كرد و به همين منظور يك سلسله آزمايش‌هاي مبتكرانه را به مرحله اجرا درآورد. او تعدادي لامپ‌ الكتريكي را به صفحات فلزي معلق در يك ميدان الكتريكي پرقدرت متصل كرد و كوشيد آنها را به وسيله يك فرستنده الكتريسيته راه دور روشن كند. او در سال 1898 و پس از موفقيت در يك سري آزمايش‌هاي ميداني، پيشنهاد كرد كه يك سيستم جهاني از برج‌هاي غول‌پيكر كه در مجموع يك شبكه ارتباط بي‌سيم جهاني را تشكيل مي‌دادند، به وجود آيد كه با استفاده از آن مي‌شد الكتريسيته را به صورت بي‌سيم به اقصي‌نقاط جهان فرستاد. اين ايده با استقبال نسبي دولتمردان و سرمايه‌گذاران آمريكايي روبه‌رو شد و ساخت اولين برج از مجموعه‌هاي تشكيل‌دهنده سيستم جهاني تسلا در سال 1901 در جزيره لانگ آيلند آغاز شد. حاميان مالي اين پروژه، چند بانك بزرگ از جمله جي ‌پي ‌مورگان بودند كه پس از مدت كوتاهي و به دلايل مالي از ادامه حمايت‌هاي مالي خود پا پس كشيدند.

امروزه، ايده‌اي كه در ذهن تسلا بود، دوباره جان گرفته و شركت‌هاي بسياري در حال مطالعه بر روي راهي براي انتقال الكتريسيته بدون استفاده از سيم و البته در مقياس‌هايي محدود‌تر از آنچه كه مورد نظر تسلا بود، هستند. به عنوان مثال، شركت "واي تريسيتي"2 توانسته است انرژي الكتريكي لازم براي روشن كردن يك تلويزيون ال سي دي از فاصله چند متري و بدون استفاده از سيم را ارسال كند. دانشمندان اميدوارند بتوانند انرژي مورد نياز وسايل برقي كوچك از جمله حسگر‌هاي نصب شده در ساختمان‌ها و حتي ماشين‌آلات صنعتي كوچك را با كمك فرستنده‌هاي مايكروويو بي‌‌سيم نصب شده در فواصل مشخص تامين و ارسال كنند.

 

 

 

چيزي شبيه به جادو

 

به عقيده بسياري، انتقال الكتريسيته به وسايل برقي بدون استفاده از سيم و از راه دور، چيزي شبيه به داستان‌هاي جادوگري است. دكتر "اسميت" و دكتر "آلنسون سمپل"، از پژوهشگران دانشگاه واشنگتن توانسته‌اند به چند حسگر مخصوص سنجش رطوبت و دما از فاصله 4 كيلومتري و از يك ايستگاه تلويزيوني، برقي‌رساني كنيد. اين انتقال برق از يك فرستنده يك مگاواتي آغاز شده و به صورت انرژي الكتريكي 60 ميكرو واتي در حسگر دريافت مي‌شود. يكي ديگر از محققان دانشگاه بنام "اسكات ساوث وود" نيز موفق شده است يك حسگر ويژه هواشناسي كه قادر به اندازه‌گيري درجه دما و فشار هواست را با استفاده از انرژي الكتريكي راه دور به كار بيندازد.

 

شركت نوكيا، بزرگ‌ترين توليد‌كننده گوشي‌هاي تلفن همراه در جهان نيز به موضوع انتقال بي‌سيم الكتريسيته توجه خاصي نشان داده‌ است و در تلاش است با كمك دكل‌هاي فرستنده امواج راديويي شامل  فرستنده‌هاي راديويي، تلويزيوني، Wi-Fi و موبايل يك سيستم جامع و فراگير جذب و انتقال بي‌سيم الكتريسيته را پديد آورد.

 

براساس بررسي‌هاي انجام شده توسط مهندسان شركت نوكيا، از هر كدام از فرستنده‌هاي ارسال‌كننده امواج راديويي مي‌توان تا 5 ميلي‌ وات برق دريافت كرد كه در مجموع انرژي الكتريكي برابر با 20 ميلي‌وات را تشكيل مي‌دهد. اين ميزان الكتريسيته براي قرار دادن گوشي تلفن همراه در حالت آماده‌باش كفايت مي‌كند اما براي شارژ كامل يك تلفن موبايل از راه دور به 50 ميلي‌وات انرژي راه دور نياز است.

 

در نمايشگاه بين‌المللي لوازم الكترونيكي نيويورك كه در ژانويه سال 2010 برگزار شد، اختراع جديدي نظر بازديد‌كنندگان را به خود جلب كرد كه قادر به جذب انرژي الكتريكي از فرستنده‌هاي راديويي و تلويزيوني اطراف بود. از اين اختراع جديد مي‌توان براي شارژ تلفن‌هاي همراه استفاده كرد. براساس گفته‌هاي سازندگان اين اختراع، از اين دستگاه‌ مي‌توان براي انتقال الكتريسيته و شارژ وسايل برقي كوچك از قبيل حسگر‌ها، ماشين‌ حساب و ساعت بهره‌ برد و اين اميد مي‌رود تا در آينده‌اي نزديك بتوان براي شارژ گوشي‌هاي موبايل و دستگاه‌هاي پخش موسيقي نيز از اين دستگاه استفاده كرد.

 

به هر حال، ايده جذب امواج راديويي و استفاده از آنها براي توليد و انتقال انرژي رويايي است كه مي‌رود تا به تحقق بپيوندد و وابستگي و محدود بودن وسايل الكتريكي به سيم و پريز برق به زودي برطرف خواهد شد.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 30 آبان 1390برچسب:, :: 22:39 :: توسط : رمینا خدایی

 

مقاومت الكتريكي و جريان در مدار

جريان الكتريكي در رساناي متصل به مدار بنابر قانون اهم از روي مقاومت رسانا و ولتاژ دو سر آن معين مي شود. براي يك ولتاژ معين ، هر چه مقاومت رساناي داده شده بيشتر باشد جريان كمتر است. مثلاً مقاومت لامپ هاي التهابي معمولي نسبتاًزياد است ( صدها اهم ). و از اين رو جرياني كه از آنها مي گذرد كم است (چند دهم آمپر) .

كوتاه شدگي مدار

اگر سيم ها را با اتصال فرعي به لامپ متصل كنيم. مدار فرعي با مقاومت بسيار كم بدست مي آيد. و جريان خيلي شديد مي شود. در اين مورد گفته مي شود كه مدار كوتاه بوجود آمده است. مدار كوتاه بطور عام هر اتصال كم مقاومتي در دو سر منبع جريان الكتريكي است. جريان هاي شديدي كه در مدار كوتاه ظاهر مي شود فوق العاده خطرناك هستند و به علت آنكه سيم ها شديداً گرم مي شوند براي منبع جريان بسيار زيان آورند.

محافظت سيم ها از كوتاه شدگي مدار

براي محافظت سيم ها از كوتاه شدگي مدار ، فيوز استفاده مي شود فيوز ها سيم هاي نازك مسي اند يا سيم هايي كه از فلزات زود گداخت مثل سرب ساخته شده اند. كه به طور سري به مدار حامل جريان متصل مي شوند. و طوري در نظرگرفته مي شوند كه اگر جريان از مقدار مشخص شده بيشتر شود ذوب مي شود. نمودار طرح وار زير طرز كار فيوز را شرح مي دهد وقتي كه سيم ها توسط تكه سيم مسي متصل شوند مدار كوتاه فيوز بطور سريع ذوب شده و مدار قطع مي شود.

ساختمان فيوز فشنگي با توپي پيچي

اين فيوز رايجترين نوع از فيوزهاست كه به كار برده مي شود. منشا اصلاح فيوزي به توپي چيني كه در سطح بيروني فيوز قراردارد، مربوط است، كه سيم با نقطه ذوب پايين در آن قراردارد. توپي مانند سرپيچ لامپ در سر پيچ پيچانده مي شود و پس در هر كوتاه شدن مدار تعويض مي شود.

معمولا ، يك فيوز يا دسته فيوزهايي به اتصال هاي تامين كننده جريان در يك ساختمان يا هر آپارتماني متصل مي شود. گاهي فيوزها را در جعبه مستقلي قرارمي دهند. فيوزپريزي در ساختمان جعبه فيوز وجود دارد كه بايد با عبور جريان 3تا 5A ذوب مي شود، فيوز آپارتمان با عبور جريان 15تا 20A ذوب مي شود. در حاليكه فيوز يك ساختمان براي جريانهاي خيلي شديدتر چند صد آمپر تنظيم مي شود.

ساختمان فيوز با توپي پيچي

1. توپي چيني

2. سيم با نقطه ذوب پائين

3. جاي فيوز

 

منبع : دانشنامه رشد


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 22:38 :: توسط : رمینا خدایی

ترانسفورماتورها را با توجه به كاربرد و خصوصيات آنها به سه دسته كوچك متوسط و بزرگ دسته بندي كرد. ساختن ترانسفورماتورهاي بزرگ و متوسط به دليل مسايل حفاظتي و عايق بندي و امكانات موجود ، كار ساده اي نيست ولي ترانسفورماتورهاي كوچك را مي توان بررسي و يا ساخت. براي ساختن ترانسفورماتورهاي كوچك ، اجزاي آن مانند ورقه آهن ، سيم و قرقره را به سادگي مي توان تهيه نمود.

اجزاي تشكيل دهنده يك ترانسفورماتور به شرح زير است؛

هسته ترانسفورماتور:

هسته ترانسفورماتور متشكل از ورقه هاي نازك است كه سطح آنها با توجه به قدرت ترانسفورماتور ها محاسبه مي شود. براي كم كردن تلفات آهني هسته ترانسفورماتور را نمي توان به طور يكپارچه ساخت. بلكه معمولا آنها را از ورقه هاي نازك فلزي كه نسبت به يكديگر عايق‌اند، مي سازند. اين ورقه ها از آهن بدون پسماند با آلياژي از سيليسيم (حداكثر 4.5 درصد) كه داراي قابليت هدايت الكتريكي و قابليت هدايت مغناطيسي زياد است ساخته مي شوند.




 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 22:34 :: توسط : رمینا خدایی

محققان دريافته اند يكي از پروتئينهاي موجود در چشم انسان زماني كه در چشم حشرات قرار مي گيرد نسبت به ميدان مغناطيسي واكنش نشان داده و مانند قطب نما عمل مي كند.

 

 

تحقيقات جديد نشان مي دهند كه چشم حشرات بدون حضور پروتئين طبيعي به نام "مگنتوريسپشن" نمي تواند نسبت به ميدان مغناطيسي زمين واكنش نشان دهد اما زماني كه پروتئيني مشابه از چشم انسان جايگزين پروتئين نام برده در چشم حشرات مي شود، حشرات اين قدرت را به دست مي آورند.

 

 

 

بحثهاي متعددي بر سر عدم وجود قابليت احساس ميدان مغناطيسي زمين در چشم انسان وجود دارد اما يافته جديد مي تواند ايده وجود چنين قابليتي در انسان را دوباره احيا كند. وجود پروتئين "مگنتوريسپشن" در چشم انسان تا دهه 1980 ناشناخته و مطالعه نشده باقي مانده بود تا اينكه در نهايت در آن دهه توسط "رابين بيكر" از دانشگاه منچستر كشف شد.



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 22:25 :: توسط : رمینا خدایی

سوال :

اگر جريان تابعي از ولتاژ و مقاومت است پس چرا مثلا يك باطري ولتاژش 12 ولت است و جريانش 1 آمپر و براي يك باطري ديگر ولتاژ 12 ولت ولي جريان 2 آمپر است؟ در واقع تا وقتي مقاومتي به باطري وصل نشده چطوري جريان آن را تعيين ميكنند؟

جواب :

وقتي براي يك باطري يا يك آدابتور يا هر منبع ولتاژ ديگر جرياني تعيين ميكنند منظور حداكثر جرياني است كه ما ميتوانيم از منبع دريافت كنيم.

چرا نميتوانيم از يك منبع هر چقدر كه دوست داريم جريان بگيريم ؟

( در ادامه مثال ليوان) ضعف جريان دهي بر ميگردد به پمپي كه بالاي ليوانها بود. فرض كنيد ميخواهيم بيشتر از ظرفيت ليوانها از آنها جريان بگيريم.
 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 آبان 1390برچسب:, :: 22:9 :: توسط : رمینا خدایی

گروهي از دانشمندان آمريكايي توانستند منشاي وجود نيروي مغناطيسي ماه را كشف كنند كه به نظر مي رسد توضيح مناسبي براي حل معمايي باشد كه از 40 سال قبل ذهن ستاره شناسان را به خود مشغول كرده است.

 

ماه همانند زمين داراي يك ميدان سراسري نيست، اما در بعضي از سنگهاي سطح اين قمر كه همراه با برنامه هاي فضايي آپولو به زمين آمده اند بقاياي مغناطيس ديده مي شود كه نشان مي دهد در تاريخ گذشته ماه يك ميدان مغناطيسي سرتاسري وجود داشته است.



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 22:1 :: توسط : رمینا خدایی

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .

4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد :

پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 19:23 :: توسط : حمید سعادت پور

 

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟
پسر جواب داد:من میزنم
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. ... ...
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی؟
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 13:29 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

 

وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود

 

ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم!!!

 

کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن !

 

نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم

 

باز کسي حرفمون رو نميفهمه !!!


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 12 آبان 1390برچسب:, :: 18:27 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

 

هرگز به كسي نگاه نكن وقتي قصد دروغ گفتن داري!

 

هرگز به كسي محبت نكن وقتي قصد شكستن قلبش را داری !!!

 

هرگز قلبي را قفل نكن وقتي كليدش را نداري!!

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, :: 18:27 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم

.

یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم

.

در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, :: 18:23 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

 

دوبـــــــــاره



از خوابــــ پریده ام



نفس هایم به شـماره افتاده انــــد



و اشک می ریزم



خــــــوابت را دیده ام



دوبــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــاره



منـــــــــــ !



دوبــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ ــــــــاره



تـــــــــو!



دوبــــــــــــــــــــــ ــــــــــ ــــــــــاره



آغوشـــــــــت !



هرم نفـــــــــــس هایتـــــــــ



هنوز گرم اســـــــــــت



ناگهانـــــ



صـــــــــــدای مــــَـــــــردانه ای زیر گوشمـــــــــــ میپرســـــــد:



بــــــــــاز هــــــــــــــم کابوس دیدی عزیزم ؟


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, :: 16:35 :: توسط : محمدرضا کاظمی

هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند اعلام را بر شانه خویش احساس کرده ام...(چارلز مورگان)


ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 آبان 1390برچسب:, :: 23:28 :: توسط : محمدرضا کاظمی

شخصی می گفت من شانزده سال دارم بزرگی به او خرده گرفت که نباید بگویی شانزده سال دارم باید بگویی آن شانزده سال را دیگر ندارم
 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 آبان 1390برچسب:, :: 23:26 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

دفترم راباز میکنم اولین صفحه و اولین جمله حکایت ازرفتنت دارد به صفحات دیگرنگاه میکنم تمام صفحات دیگررا از نبودنت از غم دوریت از چشم انتظاریم واز امید به بازگشتت پر کرده ام تنها یک برگ سفید باقی مانده برگی که برای امدنت خالی گذاشته ام

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 آبان 1390برچسب:, :: 23:22 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند

آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند ( مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم

آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 آبان 1390برچسب:, :: 22:48 :: توسط : محمدرضا کاظمی

زمان هیچوقت دردی را دوا نمی کند!

این ما هستیم که به مرور به " درد " عادت می کنیم...  


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:33 :: توسط : محمدرضا کاظمی

این روزها برای تنها شدن کافیست "صادق" باشی.


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:32 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

 

 

من از تبار فرهادم...
 از تبار نرســیدن...
 از تبــــار نداشتن!...
 از تبار كوه كنــــدن و دل نكندن!..

 !!!تو امــا خسروت را پیدا كن!...
 شاد باش كه تو...نه از تبار منـــی     


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:30 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟حقیقت ساده لوح گول خورد و پذیرفت.آن دو با هم به کنار ساحل رفتند و حقیقت لباسهایش را درآورد.دروغ حیله گر لباسهای او را پوشید و رفت.از آنروز همیشه حقیقت عریان و زشت است اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 6 آبان 1390برچسب:, :: 14:29 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 او که می رود نمی فهمد
 اما او که بدرقه می کند می داند
 کاسه آب معجزه نمی کند...


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:27 :: توسط : محمدرضا کاظمی

چند شبيست كه بي اجازه به خوابم مي آيي

خوابم را رنگی میکنی

ولي روزم را سیاه ...!


 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:25 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم ؛
 بگه : نرو !
 کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم ؛
 بگه : "صبر کن منم باهات بیام،
 تنها نرو ...


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:12 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

يك مركز خريد وجود داشت كه زنان ميتوانستند به آنجا بروند و مردي را انتخاب كنند كه شوهر آنان

باشد. اين مركز پنج طبقه داشت و هرچه به طبقات بالاتر ميرفتند خصوصيات مثبت مردان بيشتر



ميشد. اما اگر در طبقه اي دري را باز كنند بايد از همان طبقه مردي را انتخاب كنند و اگر به طبقه

بالاتر رفتند ديگر اجازه برگشت ندارند و هر شخص فقط يكبار ميتواند از اين مركز استفاده نمايد.

روزي دو دختر كه با هم دوست بودند به اين مركز رفتند تا شوهر مورد نظر خود را انتخاب كنند.

بر روي درب طبقه اول نوشته بود اين مردان شغل و بچه هاي دوست داشتني دارند. دختري كه

اين تابلو را خوانده بود گفت خب بهتر از بيكاري يا بچه نداشتن است!! ولي دوست دارم ببينم در

طبقات بالا چه مواردي هست!!

در طبقه دوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زيادو بچه هاي دوست داشتني و چهره زيبا

دارند. دختر گفت: هوووممم طبقه بالا چه جوريه؟؟؟

طبقه سوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره هاي

زيبا و در كار خانه نيز كمك مي كنند.دختر گفت چقدر وسوسه انگيز برويم و طبقه بعدي را ببينيم.

در طبقه چهارم نوشته بود:اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره

هاي زيبا و در كار خانه كمك ميكنند و در زندگي هدفهاي عالي دارند.

آندو واقعا به وجد آمده بودند و دختر گفت: واي چقدر خوب چه چيز ممكن است در طبقه آخر باشد

آندو از شوق زيادشروع به گريه كردند.

آنها به طبقه پنجم رفتند آنجا نوشته شده بود : اين طبقه فقط براي اين است كه ثابت كند زنان

هيچوقت راضي شدني نيستند.....

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 آبان 1390برچسب:, :: 14:10 :: توسط : محمدرضا کاظمی

مردها وقتی‌ یه زن بهشون میگه سردمه به سه دسته تقسیم میشن:
اونایی که بغل می‌کنن ، اونایی که جاکتشونو میدن و احمق‌هایی‌ که میگن: منم همینطور!


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:0 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

ممكنه آدما پسر باشن اما ، پيش نمياد پسرا آدم باشن !


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 13:56 :: توسط : محمدرضا کاظمی

 

 

چشمهائی که باز شد ولیکن .....چندین سال پیش ؛ دختری نابینا زندگی میکرد که به خاطر نابینا بودن از خویش متنفر بود ؛ او از همه نفرت داشت الی نامزدش .روزی ؛ دختر به پسر گفت :اگر روزی بتواند دنیا را ببیند ؛ آن روز ؛ روز ازدواجشان خواهد بودتا اینکه سر انجام شانسی به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند ؛ انگاه بود که توانست همه چیز از جمله نامزدش را ببیند .پسر شادمانه از دختر پرسید :آیا زمان ازدواج ما فرا رسیده ؟ »دختر وقتی دید پسر نابینا است ؛ شوکه شد ؛ بنابر این در پاسخ گفت :متاسفم ؛ نمی توانم با تو ازدواج کنم ؛ آخر تو نابینائیپسر در حالی که به پهنای صورتش اشک می ریخت ؛ سرش را به پائین انداخت و از کنار تخت دور شد و بعد رو به سوی دختر کرد و گفت :بسیار خوب ؛ فقط از تو خواهش میکنم ؛ مراقب چشمان من باشی

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:, :: 20:39 :: توسط : بابک کازرونی زاده

 

حس میکنم باید کارگردان میشدم.هرکس به من می رسد بازیگر است!

(دکتر شریعتی)


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:, :: 13:6 :: توسط : بابک کازرونی زاده

درباره وبلاگ
توضیح خاصی ندارم...
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الکتروپیکنیک و آدرس electropicnic.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 156
بازدید کل : 32540
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 71
تعداد آنلاین : 1



Alternative content